امروز که این مقاله را می نویسم پله 1 گــرم 20 روزم تمام شده و در دوره سقوط آزاد (صعود آزاد وسازگاری)هستم؛قرار است به یاری الله پله بعدی ؛پله آخر درمانم یعنی 1 گرم 30 روز باشد.

درونم آرام و بدون هیچ غوغایی است ؛فرصت مناسبی است تا این چند ماه سفرم را با تمام جزئیاتش در ذهنم مرور کنم.

کاربردی کردن آموزشهایی که طی این مدت حضور در کنگره کسب کردم ؛معیار خوبی برای قضاوت خودم می باشد.

بخواهم مروری به گذشته داشته باشم باید بگویم که به علت مصرف مواد مخدر ؛هیاهو و سر و صدا و شلوغی در درونم حاکم بود که مانع و حجابی شده بود برای دیدن اطرافم ؛دیدن همســرم دیدن فرزندم و دیدن آن اعمالی که نه برای خودم انجامش قابل قبول بود نه برای خانواده ام.

هدف مشخصی از زندگی نداشتم ؛بهتر بگویم معنای زندگی کردن را نمی دانستم . فقط این در و آن در می زدم که بتوانم زنده بمانم؛نتیجه اش هم زندگی خط خطی و سیاهی بود که تلرانس ناموزون و آزار دهنده ای داشت.

یاد آن روزها که می افتم ؛لرزه بر اندامم می نشیند؛بغض گلویم را می فشارد ؛گویی چشمانم هم می خواهند به حال و روز آن ایام برایم گریه کنند.

نمی دانم چه نیرویی بود که به خانواده ام قوت قلب می داد تا در کنار من باشند و مرا با آن همه حال خرابی تحمل کنند؛گویی صدایی به آنها گفته بود صبوری کن صبوری!!!

یک انسان با هزار امید و آرزو به همسر آینده اش بلــه را میگوید و با شیرین ترین لحظات و تصورات خوب پــا به خانه شوهر و مرد زندگی اش می گذارد.

حال تصور کنید چند صباحی از زندگی می گذرد و همان انسان وارد زندگی و دنیایی سراسر رنج و عذاب مصرف کننده ای همانند من می شود؛فکــرش را بکنید :

خط کشیدن بر روی آرزوها و تصورات  ؛دلخوشی مبهم به زندگی و آینده فرزندان ؛محروم از محبت همسر ولو کم و اندک ؛زندگی با مردی فاقد هر گونه احساس و عاطفه !!!

نمی دانم چرا قلم بقیه اش را ننوشت ؛گویی متوجه سرخی رخسارم شد؛حتما فهمید قلبم دارد سنگینی می کند و از جا در می آید.

خیلی اینجا ناراحت شدم ؛نا گاه صدایی در درونم مرا کمی آرام کرد ؛چقدر دلنشین است این قانون و جمله کــه :

صفت گذشته در انسان صادق نیست چون جاری است.

خوشحال شدم ؛می دانی چقدر ؟ بینهایت ؛چون این چند ماه رادر کنگره در تلاش بودم ؛یکی برای درمانم و خروج از ظلمت اعتیاد ؛دیگری هم تغییر یک انسان باصفت اعتیاد به یک انسانی با صفت سلامتی و تندرستی که حق مسلمش انسانی اندیشیدن وانسانی زیستن است.

امروز خواسته های آنچنانی و توقع زیادی از خودم ندارم ؛فقط می خواهم در مسیر کنگره و صراط مستقیم ادامه راه بدهم ؛و این آرامشی را که در درون خودم و بین خانواده ام حاکم است را حفظ کنم و برای بقای آن تلاش کنم.

تازه بعد از بیست و اندی سال متوجه شدم  حال خوش و آرامش در ثروت زیاد نیست ؛بلکه باید آگاهی و شناخت را نسبت به خودم و تمام هستی بالاتر ببرم و به تبع آن پیرو عمل سالم که کمی سخت است باشـــم ؛آن وقت عدالت هم بر مبنای اعمال من برای من اجرا می شود.

در ضمن این را هم متوجه شده ام که قرار نیست چون من خوب شده ام ؛همه چیز خوب رقم بخورد !! خیــر ؛بلکه نحوه برخورد با موانع زندگی را آموخته ام و بدانم که هر مشکل پله ای است برای صعود به پله های بالاتر.

تاوان کارهای گذشته و خساراتی که در حق خودم و خانواده ام روا داشتم را با جان و دل بپذیرم و جبران مافات نمایم.

بسیار خوشحالم که آموزشها و روش درمان کنگره باعث شد که من بینایی خود را بدست بیاورم و بتوانم همسر و فرزندم را که این چند ساله به نوعی ندیدمشان را بتوانم ببینم و به آنها توجه نمایم و همگی در کنار یکدیگر به زندگی سراسر آرامش و لذت مشغول باشیم.

در پایان از تمامی عزیزانی که من را حمایت کردند و در حق من خدمت صادقانه انجام دادند بینهایت تشکر و قدر دانی مینمایم.

از کمک راهنمای مهربانم جناب آقای داوود عرب نیز که با حال خرابی های من صبوری کردند و راه را نشانم دادند تشکر و قدردانی ویژه ای مینمایم.

با تشکر . مســافر محمود بافنده

منبع:وبلاگ نمایندگی مشهد