دل نوشته مسافران

به نام خدا

سلام به تو ،  سلام همنفسم     سلام همسفرم

دوباره پاییز شد و دلتنگیم با جشن همسفران برپا شد.

اینجا بی تو جشن همسفر به پا کرده اند.

سلام همسفر راه پرپیچ و خم زندگی ام

سلام به کسی که با او صادق نبودم.

آنقدر برایم پاکی که دلم نمی خواهد  ، خیال آسوده خوابیده در بستر بیماریت را بیدار کنم.

میگویند؛ روز همسفر ، حال همه همسفران خوب است.

 اما تو باور نکن.

دوباره نگاه ها برایم سنگین شده است

نمی دانم امروز به تو چه می گذرد؟

نمی دانم اکنون با بیماریت چه می کنی ؟

اینجا جشن همسفر ، بی تو ، برایم چه سخت می گذرد.

اینجا به همسفران گل تقدیم می کنند، ...  گل من ،  کجایی؟

مانده ام ، کادوی  قلبم را به که بسپارم.

در خیالم برایت نامه نوشته ام و به صندوق پستی دلم سپردم. دلم ، پر از نامه هایست که نخوانده ای !!

چمشهایم را بستم تا به نبودنت امروز عادت کنم، فهمیدم که به خود دروغ گفته ام از بس گریسته ام.

حتی سایه بودنت را در کنارم ،  احساس نمی کنم.

بدون همسفر ، امروز  سفر میکنم ، چه سخت است تنهایی.

یادش بخیر که گفتی:" امسال در جشن همسفر خواهی بود " و تمام سال را  با هم در انتظار امروز نشسته ایم که در کنار هم جشن همسفران را برپا کنیم.

پس بگو کجایی؟ تمام کنگره را چشم شده ام اما  نیافتمت .

اما افسوس که در بستر بیماریت به انتظار نشسته ای. نمیدانم که انتظار مرا می کشی یا  مرگ را

اینجا جشن ها  بدون تو سخت  می گذرد ،  دیگر همه میدانند که بی تاب دیدارت شده ام.

کاش کنارم بودی تا  احساس خوب امروز را با هم جشن میگرفتیم.

اما افسوس که در بستر بیماریت و سرفه های خشک و ضعف بدن امانت نمی دهد.

با نبودنت انگار به باد تکیه کرده ام .

مانده ام که چه شد؟  تازه آرامش به زندگیمان آمده بود که ، بیماریت آرامشمان را ربود.

می ترسم عمرم به پایان برسد نتوانم با تو جشن همسفر را ببینم.

آری!  مسافر بدون همسفرم. مسافر تنهایم کنگره ام.

اما بدان  عشق تو مرا تا انتهای سفر کشیده است.

با آنکه نیستی باز هم به تو تکیه کرده ام ای همسفر  جدامانده  از سفرم

زیرا بعد از خدا تمام امید به تو بود ، که باهمه صبوریت ، نرفتی و در کنارم ماندی

دوستت دارم از همان جنس که خدا را دوست می دارم

گاهی دلم برایت صبوریت ، می سوزد.

به خود قول داده ام تمام کوله بار تنهایی ات را به دوش بکشم  تا آنجا که شانه های ناتوانم تاب بیاورند با تو خواهم ماند

تا همیشه تا  نهایت زنده بودن ، تا ابد

ای همسفرم.

مرا ببخش

مرا ببخش به صبوریت و به پاکی درونت ، به سالهاي جواني كه به جای در کنار بودنت در ظلمات تاریکی فرو رفته بودم.

 مرا ببخش

به خاطر صبوری و اشکهای شبانه ات ، ببخش

به خاطر عطوفت نگاه پر بهانه ات ،  ببخش

به خاطر بغض در گلو مانده ات ، ببخش

به خاطر چهره خردشده در بیماریت، ببخش

ببخش به خاطر سنگینی نگاه دیگران که بر تو دوخته شد

ببخش به اشکهای مقدست که شبانه ریخته شد

 به روزهاي  خوب دوستيمان ببخش ، به سالهای که بد گذشت برای تو

به شبهاي حسرت زده ديدار تا صبح. ببخش

 مهربان ، رفيق هميشگي ام ، مرا ببخش . و امروز را به تو تبریک عرض می کنم. 

دل نوشته مسافران (از توممنونم خدا)

از تو ممنونم خدا

سلام

میخواهم در ابتدا از خدا خودم سپاسگزار باشم و بگویم که از تو ممنونم

برای نعمتهایی  در طول سفر اول که به من دادی و شر و بدیهایی که از من دور کردی

 میخواهم ازهمین جا ازبنیانگذار کنگره60 آقای مهندس دژاکام وخانواده محترمشان تقدیرو تشکرکنم و تشکرمی کنم

از راهنمای بسیارخوبم آقای محمود اسماعیلی که بردباری وصبوری من را تحمل کردن و راه دوباره زندگی کردن به من آموخت.

و  ممنون از اینجنت و مرزبانهای شعبه شهرری و  داداش لژیونی هایم .

از راهنمای همسفرم سرکار خانم مریم سپاسگزارم

اگر خوشبختی یک برگ است من برایتان درخت آرزو میکنم و اگر امید یک قطره است من برایتان دریا را  آرزو  دارم.

و امیدوارم همیشه سالم و برقرارباشید.

 

مسافر سفر دوم سعید حیدری

مدت رهایی: شش روز

دل نوشته مسافران(باوری در ناباوری)

باوری در ناباوری

وقتی درنادانی خود غوطه ور بودم و مواد مصرف میکردم هیچ زمانی فکرنمیکردم که بتوان مواد را ترک کرد ، هرکس که میگفت قطع مواد کرده و مصرف نمیکند من درجوابش میگفتم که فقط برای مدتی تعطیل کرده وباز شروع میکند ، مواد ترک ندارد، اما تعطیلی دارد ، چه کسی را دیده اید بتواند مواد را کنار بگذارد و باصطلاح عامه ترک کند ؟مصرف مواد مانند جاده ای یکطرفه میماند و هرکس وارد آن جاده بشود باید به این راه ادامه دهد و فقط برای استراحت میتواند مدتی کناری توقف کند و باز براه خود ادامه دهد ، برگشتی درکار نیست  و خود نیز همین روش را اجرا میکردم ، یعنی مدتی تعطیل و باز روز از نو روزی از نو ، وقتی میدیدم مصرفم زیاد شده چند روزی با قطع مواد و جایگزین کردن دارو و قرص و با مشقت و رنج فراوان تا چند وقت آنهم کوتاه از مصرف خودداری میکردم و هرکس هم که میپرسید ترک کرده ای ؟ درپاسخش میگفتم خیر فقط مدتی تعطیل کردم. وباز بعد از طی مدتی و خماری فراوان و آزار جسمی و روحی شروع به مصرف میکردم، چون واقعاً به این نتیجه رسیده بودم که مواد ترک ندارد.  

تا اینکه با کنگره آشنا شدم.  در ابتدای ورودم هیچ باوری نداشتم و فقط میخواستم مدتی کمتر مواد مصرف کنم و باصطلاح خودم به بدنم استراحتی داده باشم و باشک و تردید به جلسات میامدم و چون افکار بیمارگونه ای وآنهم از جنس افکار منفی و افیونی و خرابی داشتم آنچنان برداشتی از جلسات نداشتم و نیز چون در ابتدای ورود من به جلسات شربت OT کم بود و من با همان تریاک خوراکی سفرم را آغاز کرده بودم اما احساس قطع مواد را نداشتم در ضمن بسیار رنج میبردم که من مصرفم تدخینی با وافور بوده و اکنون اینجا میخواهند مرا به خوردن شربت تریاک ، معتاد کنند ،، ولی به هر باور و رنجی که بود کور سوی امیدی در دلم روشن شده بود و و سعی میکردم در جلسات حضور دایم داشته باشم و چون خواسته قلبی داشتم و اصرار کسی مرا وادار به اینکار نکرده بود حضورم منظم بود و مخصوصاً درجلسات لژیون مرتب و منظم میامدم. با حضور در جلسات و لژیون بمرور افکارم رنگ عوض کرد و افکار منفی جای خود را به افکار مثبت داد و این افکار مثبت تماما در ذهنم نقش بست و من ابتدا فهمیدم که بیمارم و نمیشود بیماری را ترک کرد بلکه باید درمان شوم و دانستم که این بیماری در سه ضلع جسم و روان و جهانبینی من ریشه دوانده و من بر اثر  ناامیدی و منیت و ترس که در وجودم رخنه کرده بوده نسبت به بیماری و جسم خویش نادان بودم و فکر میکردم که مواد را ترک میکنند و یا مواد ترک ندارد.  اما امروز با دیدن راهنمای خوب و دلسوزم و رها شدگان از بند اعتیاد  که به آرامش و تعادل رسیده اند و حال خوبی دارند ، باورها و افکارم تغییر کلی کرده و به این نتیجه رسیدهام که انسان هر لحظه که از تاریکی بازگردد و به سمت و رو به نور حرکت کند و در مسیر مستقیم باشد و از ضدارزشها پرهیز کند به مقام انسانی خویش نزدیک شده و به تعادل میرسد ،و باوری در ناباوری برایم ایجاد شده است.

خدای را شکر که این مکان مقدس ، این این جای عرفان و معرفت ، دانشگاه و کارخانه انسان سازی آشنا شدم ،

با تشکر و تقدیر  فراوان از جناب مهندس دژاکام ، بنیانگذار محترم کنگره جهانی ۶۰ که چنین مکان امن و زیبا و کاملی برای رهایی ما دردمندان و رساندن ما به مقام انسانیت  بنا نهاده اند و نیز تشکر و قدردانی از راهنمای خوب و دلسوزم جناب آقای محمود اسماعیلی که بسیار برای من زحمت کشیده اند .  

 

 

 مسافر سفر اول : عبدالله بابایی 

 مدت سفر هشت ماه و بیست و پنج روز 

لژیون : آقای محمود اسماعیلی

نمایندگی : شهرری

مورخ : 21-10-1392

 

تولدها ( علی صداقت)

پیام تبریک رهجو به استاد

جشن دهمین سال رهایی آقای علی صداقت در تهرانپارس

این روز خجسته را به بنیانگذار و استاد بزرگ کنگره 60 جناب آقای مهندس دژاکام و آقای رضا ترابخانی  و راهنمایم آقای علی صداقت  تبریک عرض می نمایم.


 زمان: پنج شنبه 92/10/19     مكان: نمایندگی تهران پارس

پیام تبریک رهجو به استاد

به نام قدرت مطلق

 ((روابط خونی همیشگی نیست. بلکه بزرگترین نیرو در جهان ، دوست داشتن است که همه مردم را به دور هم جمع می کند. حتی وقتی جسم فیزیکی کنار گذاشته شد...

بیشتر اوقات محبت و علاقه روحی شدید میان کسانی پیدا می شود که جزو خانواده نیستند

کسانی هستند که بر خلاف همه عوارض وجودیشان یکدیگر را دوست دارند و آن ها برای جاذبه جسدی به هم نزدیک نمی شوند. بلکه همان علاقه و جذبه روحی آنها را با هم مربوط می سازد)) 

تقدیم به معلم محبت

استاد گرامی!  جناب آقای  علی صداقت .

با سلام و احترام.

امروز یکی از زیباترین تصاویر ماندگار حیات زندگیم می باشد ،  دهمین سالگرد رهایی استاد محبت،  افتخار حضور در کنار بزرگانی داشته باشم که مصداق آیه : یخرجهم من الظلمات الی النور "  هستند و اینان خدمتگزاران جشن بزرگ الهی خواهند بود.

و خدا را شکر میکنم که جزء حاضرین این جشن الهی می باشم .

نمیدانم محبت بین من و شما توسط چه دستی و در کدام حلقه آفرینش گره خورده است ، که هر دو دست (دست شما و دست او)  بوسیدنیست و نام پدر صداقت برازنده شماست.

من و بیغوله های گذشته کجا !! و این مکان مقدس به گرد هم آمده کجا؟

من و شب نشینی با شیطان کجا !!   و بزم سفیدپوشان آسمانی و حسن بودن در کنار شما کجا ؟

که همه آن را مدیون شما هستم.

ای مظهر صداقت

شما اهل بصیرت را با شهر کوران چه کار؟

به تاریکی های گذشته فخر می فروشی یا که دست بیعت با نیروهای الهی بسته ای؟ که امروز در تهرانپارس هیاهویی بر پا کرده ای؟

چه زیبا به ما آموختی که خوبان در هرجا که باشند در بهشت اند و بدکاران در دوزخ.  و بهشت و دوزخ  جاری است! و امروز بهشت در  تهرانپارس جاری گردید.

از اینکه امروز بار دیگر خوشبختی و شادیتان را با ما تقسیم کردید و جشن محبت در بهشت ، را برایمان برپا نموده اید از شما سپاسگزارم و از خدا می خواهم که در سخت ترین شرایط زندگی درکنار شما و در کنگره 60جزء خدمتگزاران واقعی باشم. و لحظه ای از شما و کنگره دور نباشم.

و در آخر

افتخار می کنم در مکانی از هستی به نام کنگره 60 قرار گرفتم که استاد بزرگش جناب آقای مهندس دژاکام است و در لژیونی قرار گرفتم  معلمش علی صداقت و رهجویش محمود است .

 

رهجو: محمود اسماعیلی

لژیون : علی صداقت

مورخ : 18/10/1392

دل نوشته مسافران(دلتنگی)

سه نقطه ...

تنگ می شود این دلم گاهی خیلی ساده

گاهی دلم برای همه چیز وهیچ چیز تنگ میشود.

 دلم برای روزهایی تنگ میشود که در کنار مسافران دیگر سفر اول را پیمودم

گاهی دلم برای مسافری که فقط چند صباحی  به کنگره آمد و ردپایش را در اینجا و در ذهنم جا گذاشت تنگ میشود.

 گاهی در درونم به گذشته و راهی که طی کردم تابه این نقطه برسم فکر میکنم وباز حس دلتنگی مرا فرا میگیرد

 گاهی حتی قبل از خارج شدن از در کنگره دلم برای همه کسانی که لحظاتی قبل در بین شان بودم هم تنگ میشود و گهگاهی دلم برای خویشتن خویشم تنگ میشود.

 آنگاه بی اختیار قلم را در دستانم میبینم که بی صبرانه منتظر است تا دلتنگی هایم را روی صفحه سفید کاغذی جاری کند ، گویی که جنس جها نبینی دلتنگی هایم هم عوض شده ومانند گذشته نیست.

پیش ترها در اخر اخرین جمله هایم سه نقطه میگذاشتم ولی انگار این روزها سه نقطه پایان جمله هایم  دارای بار شده و  ابستن محبت نابی است که در فضای  بهشتی کنگره  جاریست...

مسافر سفر دوم: مصطفی حاجلو

لژیون آقای محمود اسماعیلی

تاریخ 92/10/17

مشارکت مکتوبی (نقش آموزش و خدمت در رهایی)

نقش آموزش و خدمت در رهایی 

از روزی که بدنیا آمدم باید میاموختم تا بتوانم زندگی کنم ، از خور و خواب تا نشست و برخاست واما هرجا که از آموزش دورشدم همانجا درجا زدم و بایکوت شدم

هرجا که احساس کردم میدانم بایکوت شدم و زمینه ای برای سقوطم فراهم شد

و هرجا که آموزه هایم را به عمل درنیاوردم فقط چون یک کتاب شدم که درونم نوشته هایی است و فقط میدانستم و نمیتوانستم برای خودم کاری از آن دانسته ها پیش ببرم ،

وباز در این حالت هم بایکوت میشدم و زمینه ای برای عدم پیشرفت و درجا زدن و یا حتی سقوطم پیش میامد ، چرا که میدانستم اعتیاد بد است و مواد مخرب ، و میدانستم و دیده بودم در بین دوستانم چه مشکلات و مصیبتهایی برایشان ساخته است مواد ، اما بعد از سی و چهار سال گذشتن از عمرم بناگاه تمام دیده ها و دانسته هایم فدای غرور و لذت طلبیم شد و گفتم که من که میدانم و دیدم رفقایم به چه روز افتاده اند و هیچگاه خودم را رها نمیکنم و مراقبم و اینگونه شد سقوطم و گرفتاریم در غول اعتیاد

عالم بی عمل بمانند زنبور بی عسل است

در ابتدای ورودم به کنگره فقط قصدم ترک مواد بود.................

ادامه نوشته

دل نوشته مسافران(حس زیبای تزکیه)

حس زیبای تزکیه

یادم هست در سفر اول راهنمایم می گفت: اعتیاد را باید با تمام جهیزیه اش طلاق داد و من طبق برداشت خودم از صحبتهای ایشان اولین کاری که کردم با پسردایی ام که حدود 9 سال با هم مواد مصرف می کردیم کمتر رابطه برقرار میکردم و تلفن ساقی های مواد مخدر را از گوشی ام پاک کردم و کمتر به مکانهای قبلی ام می رفتم

اما همیشه در ذهنم این سوال بود که اگر روزی مثلا بطور غیرعادی به محلی که در حال مصرف مواد مخدر هستند بروم چه اتفاقی برایم می افتد. آیا مواد مصرف می کنم؟

این مسئله ...................

ادامه نوشته

مشارکت های مکتوب (نقش آموزش و خدمت در رهایی)


نقش آموزش و خدمت در رهایی

به نظر من طبق آیات شریف قرآن و همچنین با توجه به مطالب وادی دوازدهم می توان گفت که از مهمترین اهداف  خلقت انسان یکی آموزش دیدن و دیگری خدمت کردن است.

زیرا  حضرت آدم(ع) ، در ابتدا اسماءالله را آموخت (آموزش دیدن) و سپس طبق امر خداوند به ملائک آموزش داد (خدمت بلاعوض)

پس کار من مسافر در هر جایگاهی که قرار دارم ( سفر اول – سفر دوم – مرزبان – راهنما و.... ) باید سعی کنم اول مانند حضرت آدم(ع)، مطالب را آموزش ببینم و سپس آنرا بلاعوض در خدمت دیگران قرار دهم

پس از اینجاست که نقش مهم آموزش مشخص می شود؛ الحمدالله در کنگره مطالب آموزشی بسیار زیاد میباشد و نسبت به سنوات قبل که من سفر میکردم سرعت معلومات کنگره و اطلاعات که در دسترس مسافران قرار میگیرد خیلی زیاد است. ما در کنگره جزوات متعددی برای یادگیری و آموزش داریم: چهارمقاله – جهان بینی – وادیها – کمک راهنمایی و پروتکل و کتاب عبور از منطقه 60 درجه زیرصفر که مهمترین و اصلی ترین متد آموزشی برای درمان است.

به غیر جزوات میتوان به جلسات که در هفته سه نوبت برگزار می شود و لژیون ها که راهنمایان و شاگردان در کنار یکدیگر می نیشیند و شاگردان مطالب را که یادگرفته اند به استاد ارائه می نماید ،  حل و فصل مهمترین قسمتهای درمان را میتوان گفت در لژیون صورت میگیرد.

استاد مهندس درخصوص اهمیت آموزش به ایشان می فرماید" برای آموختن هیچ وقت ، زمان و مکان به کاری نمی آید ، بایستی در ادامه راه تشویق بنمائید که از خواندن مطالب با ارزش استفاده بنمایند زیرا مطالب غنی به آنها قدرت و در ادامه به اندیشه آنها قوت و تفکر آنها را بیدار می کند"

این گفتار خودش نشان دهنده اهمیت آموزش است در هر سن و مکان و زمان میباشد. که نشان دهنده این است که آموزش در تمامی حیاتهای آفرینش وجود دارد.

و ادامه دستور جلسه مطلب خدمت کردن مطرح شده است که نشاندهنده این است  که آموزش و خدمت باهم رابطه مستقیم دارند.

زیرا تا انسانی آموزش نبیند نمی تواند  به دیگران بیاموزد و باید این را بدانیم که آموزش در جمع امکان پذیر است.

در کتاب عبور از منطقه 60 درجه زیر صفر در قسمت تکرار تاریخ ؛ استاد مهندس میفرماید: " فاعل می خواهد و این انجام ها در دوران زندگی گویی نمی خواهند از گردونه خود پا فراتر بگذارد و احساس هرکس بر این باور است که از اشتباهات درس نگیرد و خود به تنهایی معلم خود باشد."

یعنی؛ بعضی ها انگار نمی خواهد از این گردونه اشتباهات خود بیرون بیایند. زمان مصرف ما در یک گرودنه یا یک محدوده یا سیکل دایره ای حرکتی می کردیم مثل:  صبح از خواب بیداری می شدیم به خاطر خماری در فکر مصرف موادمخدر بودیم و پس ازتهیه مواد دنبال مکان و جایی برای مصرف آن و پس از  نشئگی  اتفاق می افتاد و دوباره فردا همین گردونه تکراری را انجام میدادیم و بعضی ها نمی خواهند دست از این حماقت و منیت خود بردارند و فقط خودشان را قبول دارند ولی باید بدانند که هیچکس نمی تواند معلم خود باشد چون می دانیم که آموزش و یادگیری در جمع است و تنهایی امکان ندارد.پس بدون رب و مربی خروج از تاریکی و نجات امکان ندارد.

کسی که میتواند خوب خدمت کند که آموزش ببیند و خدمت کردن یعنی بازیگر بودن ، یعنی بازپرداخت بدهی و در نهایت لذت بردن از این کار.

کسی که در کنگره خوب آموزش می بیند باید آنرا کاربردی نماید پس نمی تواند نسبت به موضوع خدمت بی تفاوت باشد و آموزش بدون خدمت را میتواند در مرتبه دانایی دانست نه دانایی موثر.


دل نوشته مسافران(یک لحظه با تو)

لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم

هیچ نیرو و حرکتی نیست مگر از سوی خدای بزرگ و والا

خدایا!

مهم نیست روبه کعبه نشسته باشم یا رو به جنگل و دریا ،

مهم اینست هرکجا هستم وچشمم به هر آفریده ای که پر شده دلم لبریز از شوق تو باشد ، طواف کردن که همیشه گشتن دورخانه ی تو نیست!

گاه میشود نشست و به گستره دریا و عظمت آفرینش تو زل زد و نه هفت بار که هزار بار دورخانه ی تو طواف کرد.

میشود گاهی آسمان که میبارد سررا بالا برد و به سادگی  ریزش باران تر شد از رحمتی که فراتر از تصور انسان است.

گاهی میشود بی سجاده و بی قامت زیر لب ذکر سبحان الله گفت. ...

خدایا لیاقت میخواهد اینگونه بندگی تورا کردن!

خدایا شایستگی میخواهد لابلای روزمرگی زندگی و اتفاقات ساده تورا دیدن و سر پیش قدرت و بزرگیت فرود آوردن !

ساده نیست همیشه با وضوی عشق مطهر بودن!

ساده نیست بی سجاده و نماز ، هرثانیه و هردم به بندگی تو قامت بستن

خدایا لیاقتی بخش که اینگونه بندگیت کنم و چشم بصیرتی بخش که عظمت تورا لابلای ساده ترین اتفاقات زندگیم ببینم و پیدا کنم!

خدایا مگذار خدایی تو وبندگی من محدود به همان چند رکعت نمازی شود که رو به قبله میخوانم

خدایا بگذار آنقدر عاشقت باشم که همه دنیا قبله گاه نیایشم شود

سعید حیدری مسافر

 

دل نوشته مسافران (پژواک من با خداست )

پژواک من با خدا

شبی پر از سیاهی ، پر از تنهایی ، پر از رنج را طی کردی. .. 

شبی که ترس بر جانت سایه انداخت و به هرکه رفتی یا همگان خفته دیدی و یا در پس افکار خود. ..!

همه در خوابی شبانه ، بعضی درگیر کابوس ، بعضی درگیر آرامش ، بعضی درگیر افکار روزانه شان و تو بدنبال بیداری که بماند همراهت. .. 

راه ناهموار، راه پراز سایه هاو چاله های بسیار و اینجا تنها بیدار کسی نبود جز قلب تو که خبر از طلوع میداد ، نشانه اش ماهی بود که در آسمان میتابید 

پابه پایت میامد به خیال اینکه راهت را روشن کند 

اما

ماه تنها نشانه اوبود برای تو که بدانی بیداری!  

 حتی در شبی تاریک میان خوابزدگان ممکن است. .. 

رفتی با چنگ و دندان از کوه زندگی بالا تا به قله رسیدی

 به آسمان نزدیکتر شدی و تنها شدی باخود و تمام ناامیدیها و پرسشهایت...

واینجادرست در اوج ناامیدی پژواک صدایت فقط امیدبود و روزنه ای از نور. ..

 ماه سجده که برآورد خورشید طلوع کرد و آنجا بود که خود را بر بالاترین قله زندگی یافتی

 بر بال خدا 

 همسفر عزیز کجای جاده زندگی خود ایستاده ای ؟ آغاز. ..! ؟ وسط! ؟ 

چگونه مسیرت را طی میکنی! ؟ 

تنها ویا! !! ؟

 

 

مسافر سفر اول : سعید حیدری 

 

دل نوشته مسافران(کی میگه شیشه درمان ندارد)

کی میگه شیشه درمان ندارد

قبل از اینکه وارد کنگره بشم یک مرتبه سقوط آزاد داشتم که واقعاً همان یک مرتبه هم  شکست خوردم چون من هیچ موقع فکر نمی کردم که به شیشه اعتیاد پیدا کنم  بخاطر اینکه با کسانی که مصرف می کردم میگفتم مثل من مصرف کنید هر موقع که دلم خواست مصرف میکنم هر موقع دلم نخواست مصرف نمیکنم  این روند مصرف تا سه ماه ادامه داشت تا اینکه متوجه شدم که خودم باید هر روز مصرف کنم و این مصرفم به شیشه تا سه سال ادامه پیدا کرد وقتی که به خودم آمدم دیدم تمام آشنایان و خانواده ام کم کم دارند متوجه رفتار بد و ضد ارزشی من می شوند و من هم دوست نداشتم که کسی متوجه اعتیاد من بشود و به خودم گفتم که برای ترک به خانواده ام میگم که سرما خورده ام و از محل کارم پنج روز مرخصی می گیرم تا به قول خودم شیشه را ترک کنم واین کار شروع شد و من روز اول استفاده نکردم و بیست و چهار ساعت کلا خواب بودم  روز دوم واقعا دیدم اصلاً نمیتوانم از جایم بلند شوم  و حتی قادر به دستشویی رفتن هم نیستم و تازه آن روز فهمیدم چه بلایی سر خودم آوردم و دیگر نمیتوانم بدون مصرف شیشه حتی یک قدم راه بروم و دوباره شروع به مصرف کردم و بعد به همسرم دردم را گفتم وهمسرم گفت من متوجه تمام کارهایت بودم ولی به رویت نمی آوردم و خودم دنبال مرکزی بودم برای ترک اعتیادت که با تحقیقاتی که کرده بود و با لطفی که خداوند در حق من کرده بود کنگره60 را به من معرفی کرد و من واقعاً امیدی به ترک شیشه نداشتم که وقتی وارد کنگره شدم و اولین مشاوره ای که شدم که اعتیاد ترک ندارد بلکه باید درمان بشوم و از فردا وارد کنگره شدم و راهنما انتخاب کردم و سفرم را آغاز کردم و در مدت بسیار کوتاهی شروع به مصرف شربت تریاک کردم. و شربت در ابتدا جایگزین بسیار خوبی برای شیشه قرار گرفت و هر چقدر که میگذشت بازسازی در قسمتهای مختلف بدنم را بهتر احساس می کردم. 

پرخاشگریهایم بسیار خوب شده بود و وسوسه مصرف شیشه دیگر نداشتم ، انسان آرامی شده بودم و همزمان با بازسازی جسمم در بخش روان خود تغییرات را احساس میکردم.

در کنار این دو موضوع ، مطالب جهان بینی که استادم به من آموزش میداد کاربردی کردم. و تا نگاه کردم دیدم که یازدماه سفرم هم به پایان رسید.

 و به لطف خداوند و آقای مهندس و راهنمای عزیزم توانستم اعتیادم را به شیشه را درمان کنم الان که این نوشته را مینویسم ۹ ماه از رهاییم می گذرد و شرایط جسمی و روحی بسیار خوبی دارم و وسوسه ای برای کشیدن دوباره در خودم نمی بینم. 

مسافر: علی اصغر

مصرف اولیه : یک گرم شیشه

رهایی از مواد : 9 ماه

دلنوشته (نگاه به خویشتن خویش)

نگاه من به خویشتن خویش


مسافر بدی نبودم .سعی میکردم خوب سفر کنم و خوب دستورات استادم را اجرا کنم .

همیشه میشنیدم که دوربین خاموش حرکت کنید !

برایم کمی سوال بود که این چه معنی دارد ؟

میگفتم اصل حرکت صحیح است و اجرای دستورات دفترچه و نیز خواندن و مطالعه مطالب در نشریات

هر وقت کسی را میدیدم که سفر نامنظمی دارد در دلم مکدر میشدم که :ای بابا ما ذلت مواد را کشیده ایم و اینجا رسیدیم ،اگر آمدیم باید درست سفر کنیم وگرنه باید رها کرده برگردیم سربساط ، من که اگر روزی بخواهم سفرم را خراب کنم میروم و دیگر نمیایم .

اما این نگاه بس اشتباه کار دستم داد ، نزدیک بود سقوط کنم ، روزی با یکی از مسافران صحبت میکردم که سقوط آزاد 3روزه داشت و در دلم خندیدم و این عمل به تخریبی در ذهنم منجر شد 2پله از سفرم با مشقت و عذابی طی شود که در کلام نمیگنجد ، هر شب خواب مصرف میدیدم و هرروز با وسوسه شدید میگذراندم ، بارها به ذهنم زد که چی ؟برای چی ؟ اینها همه حرف است ؟ تباهی چیست ؟ سیاهی چیست ؟ برگرد سر مصرف ؟ میخواهند مغزت را شستشو دهند ،.

وای چه افکار شومی

چقدر نحس و بد

بهر حال صبر کردم و با استاد دلسوزم مشورت کردم

میدانستم افکارم پر از تباهی است

میدانستم که برای چه سفر میکنم ، ماندم و تلاش کردم ، در جلسات حضورم را پررنگتر کردم ، دوربینم را از روی همه برداشتم و فقط به درونم چشم دوختم ،حال مدتی است آرام شدم ، نزدیک به انتهای سفر است ، تلاشم دوچندان شده ! نه برای رهایی ! که آنچه فرمان است به انجام خواهد رسید ! اکنون سفرم را برای تعالی نفس ، برای تعادل جسم و روح و اندیشه و رسیدن به مراتب بالاتری از انسانیت ادامه میدهم

چرا که هرچه هست عشق است و امید


مسافر سفر اول علیرضا

 

دلنوشته (طلوع رهایی )

تا طلوع رهایی ، راهی نیست

هشت ماه گذشت ،سخت و یا آسان بهر حال گذشت ، بقول معروف میگن پرش رفته کمش مونده ، ابتدای ورود وقتی می شنیدم مسافری میگوید یک گرم سی ، بیست ، ده ، یا.. . روز برایم سخت بود یعنی باید یازده ماه بشود و من هم به این مراتب برسم ، آه چه زمان طولانی ، یازده ماه سفر ، تازه یکماه بود آمده بودم و همش به طول این سفر میاندیشیدم که چقدر باید صبر کنم تا به یازده ماه برسم ، اما چشم برهم زدنی گذشت و بقول استادم که در دفترم نوشت :از مسیر سفر لذت ببر ، اطاعت کردم و پنجره ماشینم را در سرمای شصت درجه زیر صفر یخبندان پایین کشیدم و گذاشتم تا دانه های برف و ذرات یخ به صورتم بخورد و نه سرمای مسیر و نه مصایبش را نفهمیدم ، هرچه بود عشق بود و امید ، هشت ماه گذشت و اکنون میبینم که چه هشت ماه کوتاهی بوده ، نه سختی کشیدم و نه عذابی ، هرچه بود لذت بود ، لذت درس استاد ، لذت همدلی مسافران موقع دعا ، لذت مباحث و دستورات هر جلسه هفتگی ، دیدن رهایی برادران هم لژیونی ، پوشیدن پیراهن سفید ، راستی این پیراهن سفید چقدر لذت بخش است وقتی پوشیدنش مانند نشان افتخار جنگ است ، مثل یک سرباز که نشان لیاقت و یا شجاعت میگیرد ، سختیهایش شیرینتر از شهد عسل میشود وقتی ژنرال این نبرد نشان لاقت را به دستانت میدهد ، گل رهایی را ، تا طلوع من هم راهی نمانده ، میرسم به آن طلوع ، فتح میکنم قله رهایی را و ثابت میکنم که سعادت مندشدن جنگ میخواهد و در جنگ باید تاخت و شمشیر زد و نقشه حمله کشید و مطیع و فرمانبردار بود و پیروز شد ، بامید طلوع

 

مسافر سفر اول: علیرضا رهجوی  آقای محمود اسماعیلی 

مشارکت های مکتوب( چرا اعتیاد)

آیا بهتر نیست به کودک و نوجوان خود آگاهی بدهیم و بیاموزیم که تریاک و مواد مخدر به چه دلیل مضر استو این را بگوییم که چرا یکفرد معتاد میشود و بداند که بار اول بسیار لذت بخش است و پیش خودش فکر نکند که میخواهند از یک لذت و ماده جادویی محرومش کنند ، بلایی که بر سر من و خیلی از ما آمد چون فقط گفتند که بد است و نگفتند چرا و چگونه!  حال در ذیل مطلبی را از سایت کنگره برداشت کرده ام و با اجازه در سایت میگذارم و میپرسم با اینهمه فواید چرا مصرفش به اعتیاد میانجامد و چرا جامعه به فرد معتاد و اعتیاد این نگرزش را دارد 

روز اولی که مصرف کردم حظ فراوان بردم و بعد از ده پانزده بار مصرف ادعا میکردم که من معتاد نخواهم شد و هرگاه نخواهم مصرف نمیکنم و آنهایی معتاد میشوند که اراده ندارند و این که باعث میشود من آرامش خاصی بگیرم و درد و غم زندگی را از بین میبرد چرا میگویند بد است ؟ تازه سه روز هم مصرف نکنم تمام است و از بدن بیرون میرود ، یعنی من که یکبار میکشم و شش ماه نمیکشم و هیچ ذهنم را درگیرش نمیکنم معتاد میشوم ؟ من با بقیه فرق دارم ، من میکشم با اراده و نمیکشم هم با اراده هستم ، 

پس بیاییم به نسل آینده بگوییم تا بدانند اعتیاد چیست و اینکه میگویند بد است با اینهمه فوایدش که در پایین آمده چرا به بدی و اعتیاد و نابودی میانجامد!  

 دانایی بدهیم به نسل فرزندانمان نه اینکه با تلقین گناه و ترس و ایجاد ذهنیت غلط آنان را بترسانیم و کسانی هم که کمی کنجکاوند. ... 

مرفینضددرددرپزشکی/موثرترین دارودرکاهش سرفه و برطرف کردن اسهال می باشد.کدئینکاهش دهنده درد نیست اماضدسرفه ای بسیارموثر است گاهی به عنوان ضددردنیزاستفاده می شود امادربعضی افراد اثرضددرد ندارد.نوسکاپینخواص تخدیری وضددرد ندارد اما بعنوا ن ضدسرفه است نوسکاپین شل کننده عضلات صاف ومسکن ضعیف وخواب اور ضعیف می باشد.پاپاورینشل کننده عضلات صاف(رگها روده معده) واثرمخدری نداردیکی ازموفق ترین کاربردهای پاپاورین دردرمان بی رغبتی جنسی درمردان استتبائینخواص مخدری ندارد واثر کم ان ایجادتهوع است از این ماده درصعنت دارو سازی استفاده میشود ازجمله داروی بوپرترفین.الوکدیپتوپینیکی از خواص ان این است که ضد بی نظمی ضربان قلب است قلبی که به صورت ناهماهنگ می تپدرا به صورت هماهنگ وثابت بر می گرداند.علاوه بر این یک بی حس کننده موضعی است وخواص ضد باکتریایی هم دارد شواهدی وجود دارد که این ماده رشد تومورها را متوقف می کند.بربرینبه عنوان یک ماده تب بر به کار رفته است وکار برد دیگردردرمان اسهال و التهاب دارد.کانادینیک ماده ضد باکتری ضعیف است ومقداری هم خواص ارام بخش دارد. مشخص شد این ماده الکل دهید روزناز کبد را مهارمی کند.کوپتیسینخواص انتی باکتری وضد التهاب دارد.کوری توبرینیک ماده شیمیایی نامطلوب است ونامطبوع درمقادیرکم اثرضددردی  مورفین راکاهش می دهدومنجر به افت فشارخون می شود.کریپتوپینیک داروی ضدبی نظمی ضربان قلب وفشارخون را پایین می اورد.                                               ایزوبولدینیک داروی ضد میکروب است ومیل ترکیبی زیادی جهت اتصال به گیرنده های ادرنالینی درازاد سازی این هورمون دارد.ایزوکوریپالمینتنها درمطالعه خارج ازبدن انجام شده ومطالعات نشان می دهد این ماده کاهش دهنده پلاکت های خون می باشد  از اثر اپیوم یاتریاک این است اگر الکالوئید بخواهد بیش از وظیفه خود کاری انجام دهد اختلالی بوجود اورد ترکیبات دیگر او را کاملا متعادل خواهند نمود واین مسئله از عجائب اپیوم است .لودانینیکی ازموادی است که در بدن از لودانورنین ساخته میشود ومقادیر کمان باعث تسریع تنفس میشود این اثر تاحدی اثر مهار تنفسی ناشی از سایر مواد شیمیایی موجود در تریاک را خنثی می کند .لودانوزنینیک شل کننده عضلانی است وبه راحتی از سد خونی مغزعبور می کندومیتواند باعث افت فشار خون شود.ماگنوفلوریندارویی ضد التهاب است وفشارخون راپایین می اوردوتولید پروتئین رامهار میکندومقادیر زیاد از حد ان اثرات سمی داشته وباعث نارسایی تنفسی می شود.نارسئیناز لحاظ خواص دارویی شبیه کدئین است اما اثرات ضددرد کمتری داردبرخلاف کدئین تنفس را افزایش می دهدهم سرعت تنفس وهم عمق تنفس رازیاد میکندقرص ترامادول از نارسئین ساخته میشود.پروترپینیک داروی ضدبی نظمی ضربان قلب است این داروضربان قلب را اهسته تر میکند فشار خون راپایین می اورد وباعث حالت ارامش میشود.ساگو نیاریناین ماده فشارخون راافزایش میدهد حالت انقباظ عضلات دودی روده ای را افزایش میدهدیک ضد میکروب است ورشد تومورها را کند میکنداز پوسیدگی دندان جلوگیری میکند.اسکولورینیک ارام بخش است ودر مغزبه گیرنده های دوپامین وصل میشود.استفولیدینضددردوتب بر است وباعث پایین امدن فشار خون می شود.

 

دل نوشته مسافران(باتلاق اعتیاد)

باتلاقی به نام اعتیاد

در ابتدای ورودم به کنگره فقط به خواسته ترک مواد به اینجا آمدم ، وچون بارها قطع و جایگزینی مواد به شیوه های گوناگون اقدام کرده بودم ، از متادون ، داروی گیاهی ، دکتر روان درمانی ، سقوط آزاد ،بوپرنورفین و چند روش دیگر و جواب مناسبی نگرفته بودم ، افکار پریشانی داشتم و با خود میگفتم که مواد ترک ندارد و این تا دم گور همراهم میباشد ، باید فقط سعی کنم ماده مخدر دیگری جایگزین تریاکم نشود و چون در میان دوستان و آشنایان بودند کسانی که میخواستند تریاک را کنار گذارند و درگیر ماده دیگری که تخریب بیشتری داشت شده بودند مانند شیشه و کراک و قرص ،بنابر این از ترک مواد ترس زیادی داشتم ، با خود میگفتم که درون باتلاقی هستم که هرچه بیشتر دست و پابزنم بیشتر درونش فرو میروم 

مسافر سفر: اول عبدالله – از شهرری

ادامه نوشته

دل نوشته مسافران (راه سخت اما قابل عبور)

راه سخت اما قابل عبور

نیروی منفی گاه چون پتک بر افکارم میکوبد ، وگاه همچون دلبری خوش سیما خود را به من مینمایاند ، میدانم و میشناسمش ، که در تلاشی است تا مرا از رفتن باز دارد ، اما میروم محکم و استوار ، آنچنان که گویی بلندترین قله دنیا را باید فتح نمود ، مسیر سخت است و سنگلاخ ولی گامهایم را آرام اما پر صلابت بر زمین میگذارم و از این سرمای قطبی به سلامت عبور خواهم کرد ، میدانم در پایان دشتی سرسبز و دلفریب در انتظارم است ، پس میروم و خواهم رسید ، به زیبایی به نور به عشق خواهم رسید هرچند تنها و بی همسفرم ، هرچند که بال پروازم تا ندارد و تک است اما باید بروم ، باید برسم به دشت آلاله های وحشی ، سرمای مسیر تنم را فرسوده و افکارم را کمی مشوش ساخته اما من یک پدر و یک فرزند ارشد خانواده هستم و همانطور که تمام بار مشکلات خانواده. را باید بدوش بکشم و برایشان چون گذشته تکیه گاهی باشم و مایه امیدشان ، هرچند تمام دردهایم در دلم نهفته ، هرچند یاری نیست تا در این مسیر پر از سیاهی دستم را بفشارد اما باز هم تلاش میکنم تا به پایان برسم ، پایانی پر از امید ، تا ته دلدادگی ، به وادی ایمن معنا ، خواهم رسید ، دیر و زود فرق ندارد ، به سلامت میگذرم از دردهایم ، و میشکفد در قلبم هرروز شکوفه های عشق و امید ، راهم را با عشق و نه با پا که با دل میروم ، و میگویم که جایگاهم لاهوت است نه ناسوت ، دام راه چشمم را بست و به ناسوت افتادم ، برای رسیدن صبر دارم و همت ، میخواهم ثابت کنم که آزاد و رها آفریده شدم ، راه سخت است اما قابل عبور ، دیگر چیزی به پایان سرمای شصت درجه زیر سفر نمانده است ،  تا رهایی راهی نیست ، خواهم رسید ،بامید رهایی و عشق 

 

 مسافر علیرضا ، مدت تخریب ۸ سال آخرین آنتی ایکس مصرفی تریاک  ، ۱۰ گرم تدخینی ، راهنما محمود اسماعیلی ، مدت سفر هشت ماه ، رشته ورزشی دارت ، شنا ، کوهپیمایی ، روش درمان DST  داروی درمان OT دز فعلی.0/8cc 

 

دل نوشته مسافران(من خواستم شد)

(( من خواستم شد تو هم می توانی ))

تمام انسانها از نظر نوع تولد یکسان هستند اما از نظر نگاه و دیدگاه  با هم متفاوت هستند.


به جایی رسیدم که آرزوی مرگ خود را داشتم، مواد مصرف می کردم و همزمان با مصرف مواد ، گریه و اشک می ریختم.

....................................

نویسنده: مسافر سفر دوم: جلال عبدالامیر

از لژیون آقای محمود اسماعیلی

ادامه نوشته

دل نوشته مسافران(ایمان تجلی نور خدا)

ایمان تجلی نور خداست

..........

و متوجه شدم که ایمان ، از امنیت می آید یعنی جایی که امن باشد هر چیزی وارد آن نمی شود. مثل یک پادگان نظامی که هرکس نمی تواند وارد آن شود. پس اگر من ایمان داشته باشم نمی گذارم که هر افکار و اندیشه منفی وارد ذهن شود. چون افکار منفی علل اصلی  گرایش انسان به انجام خواسته ای منفی است. پس اگر خواسته های منفی در من نتوانند نفوذ کنند می توان گفت ایمان در من شکل اصلی به خود گرفته است.

 

مسافر سفر دوم: جواد عسگری / آذرماه 1392

لژیون آقای محمود اسماعیلی

ادامه نوشته

دل نوشته (خاطره از معجزه شربت OT )

دل نوشته (خاطره از معجزه شربت OT )

حدودا هفت ماه پیش بود که من افتخار حضور در کنگره ۶۰ را برای درمان پیدا کردم و وارد شعبه شهرری شدم ، تقریبا یکماه پیش که ساعت ۸به منزل رسیدم بعد از جلسه لژیون همسرم از من خواست خریدی که انجام داده بود و بعلت سنگینی پیش مزه دار امانت گذاشته بود را بیاورم و من هم رفتم و سبزیهایی را که در یک گونی بود تحویل گرفتم و به سمت منزل راهی شدم ، در راه بودم که صدای ایسنادن ماشینی در کنارم توجهم را جاب کرد و دیدم که خودرو نیروی انتظامی است و مأموری که پیاده شد از من پرسید داخل گونی چیست و من باخونسردی کامل پاسخ دادم که سبزی است!  و گونی را باز کردم و او وارسی کرد و تمام سبزیهارا زیرورو کرد و بعد از من خواست جیبهایم را خالی کنم ، و من هم همینکار را کردم و وسایلم را به او دادم ، در یکی از جیبهایم شیشه کوچک شربت OT به میزان ۱٬۵ سی سی بود را در جیبم پیدا کردم و همان لحظه افکتار بسیاری در ذهنم مرا غرق در اضطراب کرد و این سؤال به ذهنم آمد که واکنش مأمور چیست در قبال دیدن این دارو ؟ 

یاد کلام استاد افنادم که همیشه میگوید اگر انسان در صراط مستقیم باشد نباید از چیزی واهمه داشته باشد ، چون خداوند راه را برایش هموار میکند ! قوّت قلبی گرفتم و شیشه را به مامور دادم ، او نگاهی به شیشه کرد و پرسید چیست ؟  با خونسردی پاسخ دادم که شربت تریاک است آ من از اعضای کنگره ۶۰ میباشم و مدت ۶ ماه تست سفر میکنم برای درمان اعتیاد!  او گفت از کجا معلوم که حقیقت میگویی!  ؟ کیفم را باز کردم و کارت کنگره را نشان دادم و بعد از رؤیت کارت نگاهی بمن کرد و گفت چهره ات نشان نمیدهد و مگر مصرف کننده بوده ای ؟ گفتم بله مدت ۲۳ سال مصرف میکردم و او با لبخند گفت چهره ات نشان نمیدهد و در پاسخ گفتم این از برکات کنگره و داروی OT  و روش درمانی کنگره است. مأمور تمام وسایلم را داد و ضمن عذر خواهی و دست دادن برایم آرزوی موفقیت کرد و رفت

 تا چند دقیقه در جایم میخکوب شده بودم!  من که پیشتر بخاطر یک عمر اعتیاد و چهره تابلو از یک فرسنگی مامور یا ماشین گشت میدیدم پست و پایم را گم میکردم و پنهان میشدم تا گیر نیافتم ، حال اتفاقی افتاده که به راحتی رفت و آمد میکنم و سرم را بالا میگیرم و این نیست جز خارج شدن از عمق تاریکی و حرکت بسمت نور 

بابت این اتفاق بزرگ ضمن تقدیر شکر از خداوند بزرگ از از جناب مهندس دژاکام این مرد وارسته و پدر دلسوز و خدمتگذار خلق تشکر میکنم و دستشان را میبوسم. و  از راهنمای عزیزم محمود اسماعیلی تقدیر فراوان دارم و از تمام زحمت کشان کنگره قدردانی میکنم.  

 

مسافر سفر اول: امیر دهقان 

دل نوشته مسافران (گفتگو مسافر با دکتر)

گفتگوی یک سفر دومی با دکتر ترک اعتیاد در شیراز


 گفتم: دوز داروى متادون در موقع تجويز چند سي سي است،؟

خيلى با وقار جواب دادن كه 40سي سي،

گفتم: زياد نيست

گفت: نه،

گفتم 40سي سي حدودا چقدر ترياك ميشود.

دكتر با کمی مکث پاسخ داد نميدانم،

گفتم: 40سي سي چرا روز اول ميدهيد؟

گفت چون جواب شخص را نميدهد و ميزان نميشود،شربت كه ميدهيم بايد روان درمانى هم صورت گيرد.

 

به ادامه  مطلب مراجعه فرمائید

ادامه نوشته

دلنوشته ( وادی چهارم و تاثیر آن روی من)

( وادی چهارم و تاثیر آن روی من)

مسئوليتم را ميپذيرم

این چه زندگی نکبتی است که به من دادي ؟اين چه دردی است که به اسم زندگی من دادی ؟!  

من مرتکب گناهی نمیشوم و اگر هم گناهی هست مسئولیتش با من نیست!  این جبر خلقت است و اینهمه دشواری که در راه من قرار گرفته باعث شده من به کاری ناشایست دست بزنم و اگر مورد مؤاخذه هم قرار بگیرم خواهم گفت خدایا مگر من به خواست خود آمدم و مگر اینهمه مشکلی که سر راه من گذاشتی مرا وادار به تباهی نکردی ؟ پس مقصر اصلی تویی و من نیستم!  این تو بودی که مرا در مصیبت رها کردی!  مگر یک انسان چقدر باید سختی بکشد ؟ تو باعث این رفتار من هستی ، من هم میخواستم راحت زندگی کنم اما تو نگذاشتی ، 

 دریغ و حسرت که چه اندیشه باطلی !

آنروز که هر عمل ناشایست را با یک دلیل و برهان در ذهنم به شایست مبدل میساختم

آنگاه که میدانستم کارم خطاست ولی به نیک بودنش اصرار میکردم و خودم را فریب میدادم !

اکنون میدانم اعمال منفی همه با هم در ارتباط هستند و اعمال مثبت نیز پیوسته به هم!  

حال میفهمم که چرا همیشه مشکل داشتم !

صادقانه میگویم اگر هر سختی کشیدم و هر رنجی بردم کاملا بر حق بوده و لیاقت اعمال نادرستم بیش از اینها بوده و خداوند تخفیف بسیار در تاوانش به من داده و لحظه ای که پای در حقیقت گذاشتم دیدم بخشندگی خداوند را که با کوچکترین عمل صادقانه و ارزشی من چقدر سخاوتمندانه جزای نیک میدهد و چقدر در مقابل اعمال بد من بخشنده بوده و جزایی کمتر از جزای حقیقی من داده است ، 

 پس مسؤول من هستم ولاغیر !

این بهانه هایم و دلایلم فقط برای فریب ذهن خودم بود و تاثیرش همین سختی امروز است 

 پس نباید به کسی جز خودم ایراد بگیرم و باید مسؤ ولیت اعمالم را خود پذیرا باشم و سعی در اصلاحش نمایم ، 

 چه از روزی که پای در صراط مستقیم گذاشتم و این وادی را خواندم و فهمیدم بسیار مشکلاتم برطرف شد ،

خداوندا بابت تمام تقصيرهايم مرا عفو فرما كه نادان بودم ونميدانستم

 

                                                                    مسافر سفر اول عليرضا

 

دل نوشته مسافران (مسافر بدون همسفر)

 مسافر بدون همسفر

به كنگره كه آمدم ديدم كه عده اي با خانواده در جلسات حاضر ميشوند و ابتدا با ترديد كه آيا اينها هم مصرف كننده هستند يا جهت همراهي مسافرشان ميايند مينگريستم وبعد متوجه شده كه نه اينان همسران و مادران و خواهر و فرزند مسافر هستند كه با دلسوزي و وفاداري و بي منت و مزدراي ياري ميايند و تمام خواسته ايشان سلامت و رهايي مسافرشان است به اين مسافران سخت غبطه خوردم كه من هيچ يار و همراهي ندارم .

 اما چرا هم يار هست و هم همسفر . يار من راهنمايم است .

همسفرم تمام داداش لژيونيهايم هستند كه مرا ياري ميكنند .

 زماني كه سردرگم ميشوم اين راهنماست كه مسيرم را هموار ميكند و انگاه كه در كلافي بدور خود ميچرخم اين حمايتهاي داداش لژيونيها است كه مرا به مسير پيش ميراند .

وقتي در راه ميمانم ميبينم كه سفر دوميهاي هم لژيون من هم روزي در اين راه بوده اند و اكنون برايم مانند روشناييهاي درون تاريكي هستند .

 مانند يك جزيره سرسبز درون طوفان .

امیدم برای رهایی بیشتر و بیشتر می شود

از شما همسفران که همپای مسافرتان بی هیچ منتی حرکت میکنید سپاسگزارم . و تمامی ایامی که بال پرواز مسافرت بودی را تبریک می گویم

و بدان همیشه  گرامي ميدارم

مسافر بدون همسفر - علیرضا

دل نوشته مسافران (کوله باری از امید)

کوله باری از امید


كوله بارم را برميدارم ، سبك است ! هيچ ندارم در آن .... اولين قدم را برميدارم ، اميدم به اوست ، آن بي همتا ، آن مهربان ، آن همزبان با دل من .....!

 دلم به او وصل است و آسمانم آبي تر از هرچه آبي و بي انتهاست و آ رزويم ابديت رنگهاست .....

 

چشمهايم گاه خسته ميشوند و بر هم ميافتند كه توي چاله اي ميافتم و از خواب بيدار ميشوم ، ميبينم كه پايم زخمي برداشته است و دردش را تمام جانم نوش ميكند .

رنجش بسيار اما چشمهايم بازتر ميشود .... حواسم به بازيگوشي سايه ها گرم ميشود و دوباره چاله اي ديگر و اينبار كفشم پاره ميشود ... اما باز رنج بر جان ميكشم و با پاي برهنه ادامه ميدهم و بسوي جايي كه هموارباشد و خالي از چاله هاي رنج اور .... به جايي ميرسم و كوله بارم را ميبينم كه در آن مشتي رنج است اما همه درخشان ، همه عزيز و زيبا ، چرا كه هركدام مرا ياد آور بيداريم هستند و درسي كه گرفته ام .... توشه ام اما لقمه اي نان و نور و سبوي آب روشنايي .....

 حال تو اي همسفر اين سفر را چگونه ادامه ميدهي ؟

 در كوله بارت چيست ؟

توشه راه برداشته اي ؟

چگونه در راه قدم ميگذاري ؟

 

                                                                                                         مسافر سعيد حيدري

 

دل نوشته مسافران( همسفر راه سخت)

همسفر راه سخت



کاغذ سفید را هرچقدر هم که تمیز و براق باشد کسی قاب نمی گیرد!


برای ماندگاری در ذهن ها باید حرفی برای گفتن داشت....



همسفرم

در اين كاغذ سفيد من تصويرى از آرامش و آزادى از بند اهريمن رو 

همچون پرنده اى برفراز آسمانها كه آزادانه مى چرخند را پديدار ميكنم،

و اين تصوير ، تقديم به همسفر عزيزم .


مسافر سفر دوم:

محمد از شيراز

دل نوشته مسافران (ترک یا درمان ؟)

ترک یا درمان

کدامیک بهتر است؟

درفرهنگ عامه این طرز فکر شایع است که اعتیاد قابل معالجه نیست ، البته اعتیاد را بیشتر نوعی عادت مخرب میدانند تا عادتی موجب بیماری و بیشتر بدنبال ترک دادن این عادت فرد بیمار میروند نه بدنبال درمان!  اما با توجه به ارگانیزم جسم انسان و آناتومی و نیز مطالعات و تحقیقاتی که صرفا بوسیله کنگره ، شخص اول این جمعیت و بنیانگذار بی ادعا و مخلصش جناب مهندس دژاکام و نیز بقیه متخصصین و حتی بیمارانی که در وحله اول حاضر به انجام کار آزمایشگاهی شدند ، این قضیه در کل دنیا به اثبات رسید که اولا اعتیاد یک بیماری است و.....

ادامه نوشته

شعر ( تقدیر و تشکر)

بنام خداوند

                                      ساقى به نورباده بر افروز جم ما..........مطرب بگو كه كار جهان شد به كام ما

                                          ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم..........اى بى خبر ز لذت شرب مدام ما

                                  هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق..........ثبت است بر جريدهء عالم دوام ما

                                       چندان بود كرشمه و نازسهى قدان..........كايد به جلوه  سرو صنوبر خرام ما

                                          اى باد اگر به گلشن احباب بگذارى..........زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما

                                          گو نام ما ز ياد به عمدا چه مى برى..........خود آيد آنكه ياد نيارى ز نام ما

                             مستى به چشم شاهد دلبند ما خوش است..........زان رو سپرده اند به مستى ز مام ما

                                       ترسم كه صرفه اى نبرد روز باز خواست..........نان حلال شيخ ز آب حرام ما

                                        درياى اخضر فلك و كشتى هلال..........هستند غرق نعمت حاجى قوام ما

                                                             حافظ ز ديده دانه اشكى همى فشان

                                                               باشد كه مرغ وصل كند قصد دام ما

شادباش زيرا تو فردى هستى كه قلبت آكنده از عشق و محبت به همنوعانت است و همين مهرورزى تو با ديگرن باعث  رشد و شكوفايى توست.همواره در راه راست قدم بگذار و راستى پيشه  كن كه از اين نعمتهاى بى پايان خداوند بهره مند مى گردى و به مقصود دل خود خواهى رسيد.

 

استاد عزيز، جناب اقاى محمود اسماعيلى.

بابت تمام زحماتى كه در طول مسير سفر كه براى من و دیگران كشيده ايد تشكر و قدر دانى ميكنم.

شما زكات علمى كه آموخته ايد را به من و امثال من ادا كرديد و در امر ياد گيريهاى ما همين امر اجرايى هست،چون ما در حال يادگيرى بوده ايم كه به ديكران خدمت كنيم وبياموزيم،چون بند عشقى بين من و قدرت مطلق بسته شده.چه نوشيدنى گواراتر و بهتراز اين امر خدمت به ديگران؟

هر عاشق در كنگره به نوعى خدمت ميكند،يكى جارو ميكشد محل نشستن را،يكى شيشه تميز ميكند،يكى نگهبان نظم مى شود،يكى مهمان دار،يكى ميكرفن مى گرداند،يكى نوشتار مى خواند،يكى مرزبان ميشود،يكى كمك راهنما و راهنما ميشود،يكى مسئول شربت otمى شود،و يكى پول در سبد مى اندازد،و يكى مطلب مينويسد روى سايت.واقعآ چه زيباست و چه منظره زيبايى است در كنگره60.

خداوندا

ما در پى هم روان شده ايم تا بدانيم انچه نميدانيم،

از هستى و نيستى،

خداوندا

تاريكيها را تجربه نموده ايم ،

ما را با روشناييها آشنا گردان تا به فرمان عقل نزديك شويم و به مكانى برسيم كه از انجا انشعاب يافته ايم.

آمين

 

مسافر سفر دوم:
محمد ضرغامى از شيراز.

 

دل نوشته مسافران(کسب رتبه اول در وبلاگهای کنگره)

اگر دنبال خدمت میگردید ، اینجا برای همه  جا هست

(( رتبه بندی وبلاگها و کسب رتبه اول))

حدود سه ماه قبل بود که دستور جلسه سایت و استفاده از مطالب سایت بود و جلسه عمومی شعبه شهرری با استادی جناب حسن بابایی برگزار گردید و مطالب ایشان برایم جذاب بود ، من هم که در خلوت خودم گاهی دستی به قلم میبرم ترغیب شدم که در این بخش حضور داشته باشم و اینجا احساس کردم که میتوانم خدمتی انجام دهم چون همیشه استاد اسماعیلی از خدمت کردن و رابطه اش با حال خوش صحبت میکردند و همیشه این مطلب را عنوان میکنند که بسیاری از مطالب بدلیل حجم زیاد سرفصلها و نکات و نیز کمبود وقت و زمان مجال عنوانش در جلسات نیست و میتوان فقط در سایت آنها را یافت و همیشه از ما میخواستند رفتن به سایت را جزو برنامه های روزانه خود قرار دهیم ........................................................................................................

مگر نه اینست که در کنگره بدنبال جایی برا خدمت میگردیم و شاید بدلیل تراکم جای خالی گیرمان نیاید!  پس چه جایی بهتر از وبلاگ در هر شعبه یا لژیون که برای همه جا هست و هرچه مطلب بیشتر دردمندان بیشتری به درمان نزدیکتر 

 

  

ادامه نوشته

دل نوشته مسافران (شکرگزاری و شربت تریاک)

شکرگزاری و معجزه شربت تریاک


 این دارو معجزه خداوند است که سالها بدلیل نادانی بشر به نقصان و تباهی مصرف شده ، ولی داروی اعتیاد همان تریاک است ولاغیر ، و کنگره نوری است که ظلمت را شکافت و جناب آقای مهندس دژاکام دانشمندی فرزانه و فرهیخته که گویی خداوند اورا برای انجام این عمل عظیم انتخاب کرده است تا با تلاش و همت مردانه اش ظلمات را به شب بشکند و نور را به تاریکی بتاباند 

ادامه نوشته

دل نوشته مسافران(من مسافرم)

من مسافرم


من مسافرم و دیگر معتاد نیستم ، باید بروم ، سنگ را بشکافم ، 

باید چون آب جاری باشم و راه خود را از میان سنگلاخ باز کنم تا به دریای ابدیت بپیوندم ، 

 چون رود با صخره ها برخورد کنم و نه خود که صخره را بفرسایم 

 آری من مسافرم ، 

 هدفم بس متعالی است 

 مقصدم یک دنیا عشق و ایثار 

 راهم پر از مشکلات 

 ولی نمیمانم به راه 

 خواهم رفت تا به خویش خویشتن برسم 

 به اصل وجودی خویش 

 چون شعر زیبای شاعر که گوید 

 هرکسی کو دور ماند از اصل خویش 

 باز جوید روزگار وصل خویش 

 میخواهم اصل خود را بیابم 

 آری من مسافرم 

 مسافر عشق ، مسافر زمان ، مسافر زندگی 

 ودیگر نامی و راهی به مصرف مواد ندارم 

 بلکه. هدفی دارم بس والا 

 من مسافرم 

 و با شادی فریاد میزنم که من مسافرم 

 

دل نوشته مسافران (راز و نیاز)

الهی.....

الهی!گفتی کریمم ،امیدبرآن تمام است که چون کرم تو درمیان است ناامیدی حرام است

الهی! میدانم که از ابتدای سفر دستم را گرفته ای

فقط از تو میخواهم که دستم را رها نکنی

خودت میدانی که با مشکلات سختی سفر کرده ام. اما هیچگاه امیدم از تو قطع نشد

فقط میخواهم این روزهای آخر بیشتر به من نگاه کنی

هرچند که من هر وقت کار دارم به شما نگاه می کنم

الهی ! از خودم شرمگینم

مرا ببخش به بخشندگی ات.

الهی! آخرین قدمهای سفر را با تو محکم تر برخواهم داشت.

الهی! برای بند عشق که بین من و خودت بسته می شود لحظه شماری میکنم.


مسافر سعید حیدری