ازم  پرسید چی می کشی؟

گفتم: زجر

گفت: چی مصرف می کنی؟

گفتم: زندگی !!

 آره زندگیم شده ، روزهای یکشنبه و سه شنبه و پنج شنبه و یک فنجان قهوه تلخ و یک مثلث دانایی !!

این فنجان قهوه تلخ من هم روزی تمام میشود 

و با خوردن آخرین جرعه این شربت تلخ ، فنجانم را زمین خواهم گذاشت و  از این کافه نور ، خواهم رفت ! 

و هنوز هم به حرفهایی فکر میکنیم که برای نگفتن دارم !

ما که از هرچه ترسیدیم سرمان آمد پس بیا تمرین کنیم کمی ازخوشبختی بترسیم !!

تبر را به تیر ترجیح میدهم ، چراکه ابتدا مقابلت می ایستد و تکلیفش رامردانه روشن میکند!

دوستان مسافر بیاییم  از ابتدا سفرمان را با ترس رها نشدن اغاز نکنیم و  تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم ..

و یادمون باشه قولی که به کسی میدیم را عملی کنیم!