خلاصه سخنان استاد :

امروز من داوطلب شدم که در جلسه شرکت داشته باشم و بتوانیم جلسه خوبی را در کنار هم داشته باشیم. اما در مورد دستور جلسه"که چی؟" این سوال مثل یک کلید است و هر انسانی در زندگی حتما در شرایطی قرار گرفته است که این سوال را از خود بپرسد که من فلان کار را انجام بدهم که چی؟ من به خاطر دارم که در نوجوانی از نظر سلیقه با یکی از اقوام که با هم همبازی بودیم اختلاف نظر داشتم هر زمان  که او پیشنهاد برای بازی می داد در ذهن من سوال "که چی؟" پدیدار می شد و می گفتم " که چی " استراحت زیر کولر و در کنار تلویزیون را ندیده بگیرم و زیر آفتاب به بیرون بروم . کمی که بزرگتر شدم دوستانم پیشنهاد          می کردند که به مهمانی یا پارتی برویم اما باز هم من با خودم می گفتم که چی؟ در آینده زمانی که در خانه بیکار بودم پدر و مادرم پیشنهاد         می کردند که به بیرون از خانه برو کمی دور بزن هوایی عوض کن اما باز هم من با خودم می گفتم که چی؟

و تکرار و زیاد شدن همین "که چی" ها باعث شده بود که دیگر هیچ موضوعی به من هیجان نمی داد و مسائل پیرامونم هیچ حسی در من القا نمی کرد در حالی که یک انسان، به طور طبیعی باید از تفریح کردن و طبیعت لذت ببرد و  تکرار کردن "که چی؟" به حدی پیش می رود که دیگر هیچ موضوعی هیچ حسی در وجود ما ایجاد نمی کند و ارتباط ما با محیط پیرامون  به کلی قطغ می گردد . مانند بعضی از افراد که در محیط کار و یا دانشگاه هستند اما مغز و روح  آنها در جای دیگری است و این افراد با هستی و با محیط پیرامون خود هبچ ارتباطی برقرار نمی کنند . 
در این مرحله این سوال مطرح می شود که اصولا آیا ممکن است که شخصی که به خوبی می تواند از محیط اطراف و  اتفاقات پیرامونش لذت ببرد و در او حس خوبی ایجاد شود با سوال "که چی" مواجه شود مثلا اگر به کسی که در حال لذت بردن از خوردن
 بستنی است بگویید که بستنی می خورد که چی؟ متعجب می شود و از لذتی که از خوردن بستنی  میبرد برایتان صحبت می کند. پس در می یابیم که سوال "که چی؟" در مورد محرومیتها مطرح می شود و محرومیت ها در موارد متفاوتی می تواند باشد. به طور کل وقتی انسان در برابر مسائلی که در برابر آن در او حسی ایجاد نمی کند و ار آنها لذتی نمی برد به این سوال برخورد می کند و با تکرار سوال "که چی"برای هر موضوعی به جایی می رسد که می گوید من زنده هستم که چی؟
و اما محرومیت چگونه ایجاد می شود؟
انسان در ابتدای خلقت مثل یک ماشینی است که تازه تولید شده و کنترل می شود که همه کارایی های لازم را داشته باشد . در یدو خلقت انسان به صورت طبیعی از دیدن زیبائیها و از قرار گرفتن در طبیعت لذت می برد ولی از زمانی که تاریکی ها ایجاد می شود به عبارت "که چی؟" برخورد می کنیم در واقع اولین نشانه تاریکی بی حس شدن و یا بد حس شدن است اگر تاریکی ها و زیبائیهایی که در درون ما احساس می شود به یک اندازه باشد ما نسبت به همه چیز بی حس می شویم و اتفاقات در ما حسی را ایجاد نمی کند اما فشار روانی آن حس نکردن را در درون ما احساس نی شود مانند کسی که می گوید نسبت به همسرم حسی ندارم اما در درون خود فشار این بی حسی را احساس می کند.

چه طور می توانیم تشخیص بدهیم که حسی که در ما ایجاد می شودحقیقی است و یا بازتاب تاریکی ها است؟ 
با دقت به این که  از داشتن آن حس در درون خود عذاب می کشیم و یا به آرامش می رسیم می توانیم فرق حس ها را تشخیص دهیم به طور مثال از اینکه شخصی نمی تواند با همسر و یا فرزند خود ارتباط برقرار کند در عذاب باشد نشان دهنده این است که میزان حس علاقه او با میزان تنفرش نسبت به فرزندش برابر است و اگر حس تنفر بیشتر باشد فرزندش را حس می کند اما از زجر کشیدن و آزار دادن فرزند خود لدت می برد.