دل نوشته مسافران...

کوچک که بودم چه دل بزرگی داشتم....
و حالا که بزرگم چه دلتنگ و دل نازک شده ام...
کاش همان کودکی بودم که حرف هایش را می توان از نگاهش خواند.
اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی فهمد...
بعضی اوقات تیغ روزگار آنچنان شاهرگم را می برد که سکوتم بند نمی آید...!
در آغوش پدرم که بودم از آن بالا چه احساس بزرگی داشتم .
و حالا که بزرگم چقدر احساس کوچک بودن می کنم.
از آن بالا دنیا و مشکلاتش کوچک بود و آروز میکردم وقتی که بزرگ شدم ، دیگران را با تمام مشکلاتشان از روی زمین بلند کنم .... !
حالا که بزرگ شده ام ، مانده ام که چرا نمیتوانم خودم را از روی زمین بلند کنم!!
دلم برای دل تنگیهایم تنگ است....
و من تو هر دو ، دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم!!!
وقتی در آغوشم هستی؟
چشمهایم را می بندم.
تا زمان را متوقف کنم.
و تو آنچنان به شانه ام میزنی که تنهاییم را تکانده باشی؟
به چه دل خوش کرده ای؟
تکان برف از شانه آدم برفی؟
خیلی از یخ کردنهای ما از سرما نیست؟
لحن بعضی ها ، زمستانی است .
همه قصه هایم شده ، غصه های این مسافران.
بعضی وقتها فعل خواستن را که صرف می کنم ،
می شنوم که اینطور می شود:
خواستم
خواستی
نشد
اما در کنگره آموختم :
اشکی که به هنگام شکست می ریزم.
عرقی است که به هنگام تلاش نریخته ام.
نویسنده: محمود اسماعیلی
این وبلاگ از طرف لژیون آقای محمود اسماعیلی از نمایندگی شهرری با هدف آموزش ، پیشگیری ،مهار و درمان رایگان اعتیاد راه اندازی شده است امیدواریم که بتوانیم در این مسیر قدمی برداشته باشیم.